یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 49
بعد خواندن عقد، امام یک پول مختصری به شان داد، بروند مشهد، ماه عسل. پول را داده بود به احمد آقا. گفته بود« جنگ تموم بشه، زیارت هم می ریم. » با خانمش دوتایی رفتند اهواز.
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 36
روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد. می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. » بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 64
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه. » گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»
یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 7
دوستان سلام علیکم
بعضی از وبلاگ ها به کپی برداری مطالبشان حساس هستند از این بابت خواستم بگویم که مطالب این وبلاگ هر چند کم و متوسط هستند اما برای استفاده شما قرار داده می شوند
ما پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما هستیم
ما را با پیشنهادات و انتقادات خود یاری کنید
لبخندهای جبهه
افتادم و مرد
تند تند و خیلی جدی با بچهها روبوسی میکرد و میگفت: «حلالمان کنید یکوقت دیدید من افتادم و صدام مرد».
فرهنگ جبهه، شوخ طبعیها، ج۱ ص۶۲