تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
مقام معظم رهبری:خاطره‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.


شهید دانشگر کمی قبل از شهادت نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه می‌کند؛ مثل یاران حسین(ع) اما باز هم آرام است و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمی‌کند. کسی نمی‌داند در این نماز میان عباس و خدا چه می‌گذرد. او چند ساعت بعد به شهادت می‌رسد: «عباس ساعت سه و نیم بعد از ظهر پنج‌شنبه 95/3/20 به شهادت رسید ولی ما در مقر بودیم، نمی‌دانستیم که عباس شهید شده یا نه، فقط می‌دانستیم که عباس برای جلوگیری از پیشروی دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشید بود که همه نگران بودیم و می‌گفتیم عباس الان میاد، سیاهی شب فرارسید، همه بی‌قرار بودیم. گاهی از مقر بیرون می‌آمدیم، چشم‌انتظار عباس بودیم، از سر شب تا صبح هر صدایی که می‌آمد همه بیرون می‌پریدیم که عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسید، نیروهایی برای تفحص جلو رفتند، پیکر مطهرش را به عقب آوردند. دیدیم خون صورت عباس را خضاب کرده و سرخی‌اش سرزمین حلب را رنگین کرده است.»


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۱ ۰ ۳۷۲

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۱ ۰ ۳۷۲


دوستانی که با گذاشتن رمان یا کتاب در وبلاگ موافق هستند اعلام کنند و یک کتاب و رمان نیز معرفی کنند

با تشکر فراوان.


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۴۳۴

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۴۳۴


آغاز ایام غمبار فاطمیه را به تمامی خواهران و برادران شیعه و سنی تسلیت می گویم...

ادرس وبلاگ دیگر من:kash313.blog.ir


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۱ ۰ ۰ ۴۲۶

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۱ ۰ ۰ ۴۲۶


⭕️ پیش گویی عجیب #شهید اندرزگو  🔹وحید یامین پور در سال 1391 در وب‌سایت شخصی خود نوشت: در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید  سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیتهای پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم.   🔹همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!  🔺مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.  💠 یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید: "چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر #ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.»  بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است.  همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم."  🔹بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت…   🔺همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.

ادرس وبلاگ دیگر من:kash313.blog.ir


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۰ ۰ ۳۵۵

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۰ ۰ ۳۵۵


کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : کارگران مشغولند،کار احداث ضریح  کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح  کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح  کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : عید امسال، نماز، صحن بقیع  کاش روزی بنویسند به دیواربقیع : فلش راهنما ،مرقد زهرای شفیع   اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سِرِ المُستَودع   فیها بِعَدد ما  احاطَ به عِلمُک   


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۰ ۰ ۴۵۸

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۰ ۰ ۴۵۸


موافق هستید روزانه قسمتی از یه کتاب یا رمان را در وبلاگ قرار دهیم؟؟؟

اگر نظرتان مثبت است لطفا یک کتاب را پیشنهاد دهید

با تشکر 

 


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۲ ۰ ۴۰۰

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۰ ۲ ۰ ۴۰۰


حاج مهدی مختاری...


بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۳۸۲

بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۳۸۲


یه چیزی یه جایی یه جوری دلت رو تکون میده که حتی اگه خودتم بکشی اون دل دیگه دل قبلی نمیشه...





بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۱ ۰ ۴۵۱

بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۱ ۰ ۴۵۱


وصیتنامه«شهیده زینب کمایی»
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  / موجیم که آسودگی ما عدم ماست
از شما عاشقان شهادت می‌خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولی‌فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید. چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.

تت


بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۴۱۴

بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۴۱۴


والیبال تک نفره

مهدی فریدوند

سید محمد کشفی ،علی نصرالله

بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است. در زنگهای ورزش

همیشه مشغول والیبال بود و هیچکس حریف او نمی شد.

یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد و فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند و همه ما از

جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد.

بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی می کردیم و خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی

شدند.

اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ و شهر گیلان غرب، در آنجا یک زمین والیبال بود که

بچه های رزمنده در آن بازی می کردند.

یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی

رئیس سازمان تربیت بدنی بود. او از قبل ابراهیم را می شناخت و معلم ورزش او بود.

آقای داودی مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: "دوستان ما

از همه رشته های ورزشی هستن و برای بازدید آمده اند ". ابراهیم هم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق

مختلف شهر را به آنها نشان داد تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم.

آقای داودی گفت: "چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستن می خوای یه مسابقه بزاریم ".

ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. 5 نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ای بودند یک طرف بودند وابراهیم به تنهائی

در طرف مقابل. تعداد زیادی هم تماشاگر بودند.

طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زیر پیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. ابراهیم به قدری خوب بازی

کرد که کمتر کسی باور می کرد. بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد از

آن بچه های ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند. در حالی که باورشان نمی شد یک رزمنده ساده، مثل حرفه ای ترین

ورزشکارها بازی بکنه.

یکبار هم در پادگان دوکوهه داشتم از والیبال ابراهیم تعریف می کردم که یکی از بچه ها توپ والیبال آورد و دو تا تیم

تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد. ابتدا ابراهیم زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت پس

همه شما یکطرف من هم تکی بازی می کنم.

بعد از بازی چند تا از فرمانده ها که بازی ما را نگاه می کردند گفتند : "تا حالا اینقدر نخندیده بودیم. ابراهیم هر

ضربه ای که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتن و به هم برخورد می کردن و روی زمین می افتادن. " درپایان هم

ابراهیم با اختلاف زیاد بازی را برد.

کتاب سلام بر ابراهیم


بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۴۱۲

بهار دخت ۹۶-۱۱-۰۹ ۰ ۰ ۴۱۲


۱ ۲ ۳ ... ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳