تا دو، سه ی نصفه شب هی وضو می گرفت و می آمد سراغ نقشه ها و به دقت وارسیشان می کرد. یک وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها افتاده و خوابش برده.
.....
خودش می گفت «...من کیلومتری می خوابم.»
واقعآ همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم.
.....
عملیات خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بی هوش می شد. این قدر که بی خوابی کشیده بود.
یادگاران، جلد 2 کتاب شهید محمد ابراهیم همت ، ص 65