تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
مقام معظم رهبری:خاطره‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.


۴۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

بچه را لا پنبه گذاشتند. آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد. شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. بهش گفتند « غلامِ حسین. »باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا. 

یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 1


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۰ ۰ ۲۷۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۰ ۰ ۲۷۱


ایشان آخرین دفعه ای که به جبهه می رفت با آگاهی از شهادتش تعداد زیادی پارچة سبز که از مکه آورده بود و اطراف خانة خدا و ضریح حضرت رضا (ع) طواف داده بود ، با خود به جبهه برد و بین برادران تقسیم نمود . البته با دست خود روی این پارچه ها خطاطی نموده بود . اغلب رزمندگانی که از این پارچه ها به دور پیشانی خود بسته بودند به مقام رفیع شهادت نائل آمدند.

شهید مسعود گنج‌آبادی‌

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 32000 شهید استانهای خراسان


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۰ ۰ ۲۳۳

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۰ ۰ ۲۳۳


اسماعیل در سال 1333 در بهبهان، شهری که فصل های نخستین و داستان پر حماسه 8 سال دفاع مقدس در آن ورق خورد، دیده به هستی باز کرد و در اوایل کودکی همراه خانواده اش، به آغاجاری هجرت نمود. پس از طی تحصیلات مقدماتی برای ادامه طریق کسب دانش، به هنرستان شرکت ملی نفت وارد شد، اما به دلیل آغاز مبارزات سیاسی و پس از دو بار دستگیری در سال 1353، از هنرستان اخراج گردید. پس از آن در کنکور شرکت نمود و در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی اهواز، پذیرفته شد. دو سال بعد مجدداً در کنکور شرکت کرده ، برای ادامه تحصیل در رشته علوم تربیتی راهی تهران شد. اسماعیل در راستای نقد و بحث افکار گوناگون، کنفرانس های علمی و مذهبی جالبی را در دانشکده ترتیب داده، در جریان همین جلسات به شدت شیفته و مجذوب شخصیت استاد شهید مرتضی مطهری گردید و به مطالعه دقیق آثار ایشان پرداخت. سال 1357 بود که دختر دایی اش را به همسری برگزید و صاحب دو فرزند شد. یک سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به احساس مسئولیتی که در قبال آن دوران احساس می نمود، تحصیل را ترک کرده، به اتفاق عده ای از دوستانش برای راه اندازی جهاد سازندگی آغاجاری پیشقدم شد. پس از چند ماه طی حکمی به مسئولیت تشکیل سپاه پاسداران در منطقه آغاجاری منصوب گردید و اولین گام هایش را برای فنا شدن در راه حق برداشت. مهمترین حرکت ارزشمند و تاریخی اسماعیل تشکیل تیپ بدر و سازماندهی و فرماندهی مجاهدین و مبارزین عراقی بود. او که در راه حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، دست از آلایش های دنیا شسته و دل به محبت حق سپرده بود، طی عملیات کربلای 5، در دی ماه سال 1365 در حالی که فرماندهی لشگر بدر را به عهده داشت در شلمچه در حالیکه 32 سال داشت بر اثر بمباران هوایی ارتش دشمن آرام و سربلند به سوی معبود و معشوق شتافت.
منبع سایت صبح

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۱ ۰ ۲۷۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۱ ۰ ۲۷۰


تحریم جدی است. در هر چیزی که مستقیم و غیرمستقیم به صنعت هسته ای ربط دارد؛ از فیلامان لامپ رشته ای بگیر تا حتی بازی پلی استیشن که پردازش گرهای قوی دارد. آن هم توی صنعتی که همه ی حیاتش بسته است به تجهیزات و قطعات. اگر تجهیزات نباشد، چرخ صنعت لنگ می ماند. تجهیزاتی که کاربردی غیر از مسائل هسته ای ندارد، تک منظوره است و توی دنیا فقط یک منبع است که آن را تأمین می کند. حالا فرض کن آن یک منبع هم دشمن شماره ی یک تو باشد. هر کس که از آن قطعه بخرد همه می دانند که برای چه می خرد. اگر بخری و بیاوری مثل این می ماند که طعمه را از دهان شیر بیرون آوردی. هر اتفاقی هم ممکن است برایت بیفتد. اتفاق هایی که فقط توی فیلم های تخیلی یا فانتزی می توانی تصورش را بکنی.
.....
مصطفی شب تا صبح نقشه می کشید. برای تک تک اتفاق ها سناریو طراحی می کرد. همه را پیش بینی می کرد.
یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی احمدی روشن ، ص 64

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۱ ۱ ۴۳۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۸ ۱ ۱ ۴۳۱



پرچم ایران را زده بودیم روی یکی از سوله‌های اردوگاه. افسر عراقی که دید کار از کار گذشته و خواست کم نیاورد گفت: «ببین رابطه ما با ایران چقدر خوب است که اجازه می‌دهیم پرچم کشورتان را اینجا بزنید!» راوی محمود هاشم زادگان


خنده بر زنجیر، ص۱۶


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۶۴

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۶۴



توی اردوگاه موصل تئاتر طنز آماده کرده بودیم. یکی از بچه‌ها نقش زن را بازی می‌کرد. وقتی با آن سبیل کلفتش وارد صحنه شد، همه ریختند به خنده و به سبیل او بیش از تئاتر می‌خندیدند.


خنده بر زنجیر، ص۳۸


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۲۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۲۰


 نزدیک منزل در یک مغازه سبزی فروشی کار می کردند. آنجا ده تومان به ایشان می دادند. تقریباً 10 الی 15 روز به آنجا رفتند. یک روز بعد از ظهر دیدم به خانه آمدند. یک بیل و کلنگ هم گرفته اند. گفتند: از فردا می خواهم سر گذر بروم. گفتم: اینجا کارش خوب است. 10 تومان می دهند. گفت: این کار از کار قبلی بد تر است. سبزی ها را داخل آب می کنند. نصف وزن آن آب است که به دست مردم می دهند ما که پشت ترازو هستیم باید اینگونه سبزی ها را به دست مردم بدهیم. اصلاً این کار درست نیست. این نان هم از آن نان بدتر است. صبح که شد بیل و کلنگ را برداشته و سر گذر رفتند. مثل اینکه الان سر گذر می ایستند، تقریباً یک سه چهار روزی گذشت گفتند: یک بنایی مرا سر کار بنایی می برد. و روزی 20 تومان به من می دهد. گفتم: بنایی ! گفتند: هیچ اشکالی ندارد و نان زحمت کشی بهتر از این نان ما است. نان پاک و حلالی هست. ایشان می رفتند: بنایی و به جایی رسیده بود که استاد معمار شده بودند و چند نفر هم شاگرد داشتند. 

شهید عبدالحسین‌ برونسی‌

منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۳۲۷

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۳۲۷


به خاطر دارم زمانیکه که در حال ساختن منزل جدیدمان بودیم، محمد علی هم حضور داشت یک روز که او به ار کارش رفته بود بنایی که برای ساخت خانه در حال کار کردن بود حدود ده الی دوازده عدد آجر از کنار خانه ی همسایه برداشت و برای پی ساختمان استفاده کرد وقتی که محمد علی از سر کار برگشت مشاهده کرد که چند عدد آجر کهنه در ساخت دیوار به کار رفته است از بنا سوال کرد چرا این آجر ها را به کار برده ای؟ این آجر ها مال مردم و حرام است ما می خواهیم در این خانه نماز بخوانیم بنا گفت: به تعداد آجر ها سر جایش می گذاریم محمد علی گفت: اصلا درست نیست و خودش دیوار را تا آخر خراب کرد و آن آجر ها را در آورد و سر جایش گذاشت.
شهید محمدعلی‌ براتی‌کاریزنو
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۳۵

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۰ ۰ ۲۳۵





صد قافله دل ، به جمکران آوردیم!

رو جانب صاحب الزمان آوردیم!

دیدیم که در بساط ما آهی نیست

با دست تهی ، اشک روان آوردیم!


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۱ ۰ ۳۲۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۱ ۰ ۳۲۱





چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ؟


و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری

مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب

برای روز مبادا کنار بگذاری ؟

بیا که روز مبادای ما رسید از راه

که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟

درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا

به یادگار خطی از غبار بگذاری

گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید

همیشه سر به سر روزگار بگذاری

نیایی و همه ی سر رسیدهامان را

مدام چشم به راه بهار بگذاری

جواب منتظران را بگو چه خواهی داد

همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟

به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست

که نام دیگر ما را انار بگذاری

گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم

قرار بود که با ما قرار بگذاری

چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی

به جان این شب دنباله دار بگذاری


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۱ ۰ ۲۶۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۷ ۱ ۰ ۲۶۰


۱ ۲ ۳ ۴ ۵