تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
مقام معظم رهبری:خاطره‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.


چرا فکه به قتلگاه شهدا معروف است
گلعلی بابایی می‌گوید: نقطه‌ای که 120 شهید «والفجر مقدماتی» را پیدا کردیم، یک گودی بزرگی و جان‌پناهی برای رزمندگان و مجروحان و حتی پیکرهای شهدا بود؛ وقتی منطقه به محاصره دشمن درآمد، عراقی‌ها به برخی مجروحان تیرخلاص می‌زنند و بعضی‌ها از آنها را با خودشان به اسارت می‌برند.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، یکی دو سال بعد از اجرای قطعنامه 598، دوستانی از جمله حسین الله‌کرم، سعید قاسمی، احمد کوچکی، جعفر رسولی، قاسم دهقان و محمد جهانبخش که از مسئولان اطلاعات عملیات «والفجر مقدماتی» بودند و دقیقاً منطقه را می‌شناختند، گفتند «پیکر شهدای این عملیات در فکه شمالی جا مانده است که باید آنها را به عقب برگردانیم».

به همراه آقای محمودوند، پازوکی، میرطاهری و جعفر ربیعی به منطقه رفتیم؛ موثق‌‌ترین فردی هم که همراه ما بود و می‌دانست پیکر شهدا کجاست، آقای «جعفر ربیعی» فرمانده گردان تخریب لشکر27 بود چون وی بعد از 5 ـ 6 روز محاصره در بیابان فکه به اسارت عراقی‌ها درآمد و دقیقاً مقتل شهدای فکه را می‌شناخت.

بنابراین به قتلگاه فکه، همان مکان مشرف به تپه دوقلو رفتیم و از طریق ایشان شهدا را پیدا کردیم؛ شهید محمودوند نیز از جمله افراد مطلعی بود که شب عملیات «والفجر مقدماتی» تخریب‌چی گردان حنظله بود، باید کانال سوم و چهارم را نشان می‌داد چون بچه‌های گردان حنظله و کمیل نیز در این کانال‌ها مانده بودند. آقای محمودوند ذهن خوبی داشت و با راهنمایی‌های او محل شهادت شهدای گردان‌های حنظله و کمیل شناسایی شد.

در نتیجه با راهنمایی‌های جعفر ربیعی و آقای الله‌کرم، قتلگاه 120 شهید معلوم شد و با راهنمایی‌ شهید قاسم دهقان که در عملیات «والفجر یک» حضور داشت، محل شهادت شهدای این عملیات در فکه شمالی شناسایی شد.

این اتفاقات به قدری جالب بود که وقتی شهید آوینی از این موضوع مطلع شد، تیمش را به منطقه آورد و بعد از مرحله اول شناسایی، گفت «اینجا، جای کار زیاد دارد و حتماً چند برنامه برای اینجا می‌سازم»؛ در همین جریان وقتی شهید آوینی برای دومین بار با سعید قاسمی، شهید قاسم دهقان و آقای شفیعی به منطقه آمد در چندقدمی قتلگاه شهدای فکه به شهادت رسید.

نقطه‌ای که 120 شهید «والفجر مقدماتی» را پیدا کردیم، یک گودی بزرگی بود که وقتی در این عملیات در محاصره دشمن قرار گرفتیم، مجروحان را به این نقطه امن می‌آوردند و امدادگران آنها را مداوا می‌کردند؛ پیکر شهدا را نیز به این نقطه منتقل می‌کردند تا در صورت شکسته شدن خط، آنها را به عقب ببرند؛ رزمندگانی هم که می‌خواستند در تیررس دشمن قرار نگیرند، در این نقطه بودند؛ در واقع گودال قتلگاه جان‌پناه رزمندگان بود.

وقتی منطقه به محاصره دشمن درمی‌آید، عراقی‌ها شهدای داخل قتلگاه را در همان مکان نگه می‌دارند، حتی به برخی از مجروحان تیرخلاص می‌زنند و بعضی‌ از آنها را مانند آقای ربیعی، با خودشان به اسارت می‌برند.

به این ترتیب شهدای «والفجر مقدماتی» از سال 61 تا 71 در میان رمل‌های فکه ماندند، و در عملیات‌های تفحص منطقه، پیکرهای مطهر شهدایش یک به یک به شهرهایشان باز می‌گردند.

بهار دخت ۹۶-۱۱-۲۲ ۱ ۰ ۴۳۲

بهار دخت ۹۶-۱۱-۲۲ ۱ ۰ ۴۳۲


بزگواران در صورت تمایل میتوانید وبلاگ دیگر ما را با ادرس kash313. blog. irدنبال کنید.


بهار دخت ۹۶-۱۱-۲۱ ۰ ۰ ۳۵۱

بهار دخت ۹۶-۱۱-۲۱ ۰ ۰ ۳۵۱


شهید علی خلیلی در بستر بیماری

ت


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۱ ۱ ۴۲۶

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۱ ۱ ۴۲۶


پست پایین را حتما مطالعه فرمایید

طولانی است اما جدا ارزش خواندن دارد


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۳۶۲

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۳۶۲


حسینعلی دیلم

قاتل طلبه بسیجی شهید علی خلیلی کیست؟چرا دست به این کار زد و چه شد که سرنوشتش به اینجا رسید؟ اگر پاسخ این سوالات را جویا هستید با این نوشتار همراه شوید چرا که من او را از دوران کودکی اش می شناسم و سالها با هم رفیق بودیم.

شاید در انتها شما هم به این نتیجه برسید که او را می شناسید.اما قبل از اینکه نام و نشانش را عرض کنم اجازه بدهید قدری از دوران کودکی و مراحل زندگی اش بگویم.شاید بهتر بشود دریافت که چرا او به اینجا رسیده است.سالهای تولد و کودکیمان زمانه ای بود که فضای جامعه هنوز رنگ و بوی انقلابی ارزشی و دفاعی مقدس داشت.دین و ارزش ها حرمت داشتند کسی جرات دهن کجی به آنها را نداشت.

ولو اینکه قلبا اعتقادی هم به آنها نداشت.معروف،معروف بود و منکر،منکر.اگر کسی مرتکب منکری می شد هنوز مردانی بودند که اقامه امر به معروف و نهی از منکر کنند.اما آرام آرام برخی چیزها عوض شدند.ظاهرا زمانه میل به تغییر داشت.البته من و او هر دو کوچک بودیم و خیلی از این حرف ها چیزی نمی فهمیدیم.اما با همه بچگی یک چیز را میفهمیدیم.در راه مدرسه میدیدیم که مدل مو و لباس و ظاهر برخی جوانان شهر عوض شده است.اما نمی دانستیم علت این تغییرات چیست.نمی دانستیم که نه تنها برخی از جوانان بلکه برخی از مسئولین هم در حال تغییرند.

نمی دانستیم برخی آقایان ضمن توهین به برخی نمادهای ارزشی فرمان مانور تجمل را صادر کرده اند.شاید هم نمی دانستند که تجمل گرایی نماد فرهنگی است که در حال مبارزه با ما و ارزش های ماست.نمی دانستیم که برخی آقازاده ها برای برگزاری دوچرخه سواری بانوان دامن همت به کمر زده اند.گاهی اوقات که بزرگترها اخبار گوش می دادند می شنیدیم که رهبر درباره تهاجم فرهنگی هشدار میدهند اما نمی دانستیم و نمی فهمیدیم که این تهاجم فرهنگی یعنی چه و اینکه قول و فعل برخی آقایان دقیقا بر خلاف گفته های رهبر است.یادش به خیر،در مسیر مدرسه ما پیرمردی مغازه چاقوسازی داشت.

پیرمرد میگفت میخواهم چاقویی بسازم که ضربه آن تا عمق قلب و مغز هدف نفوذ کند ولی چون یک چاقوی معمولی نیست ساخت آن چند سال طول می کشد.ما هم عادت کرده بودیم هر روز پیرمرد را در حال ساخت آن چاقوی خاص ببینیم و منتظر بودیم ببینیم ثمره این کار مداوم چند ساله چه میشود.فکر میکنم سفارتخانه یک دولت فخیمه هم همان اطراف بود.مدتی گذشت و ما هر دو بزرگتر شدیم.

حالا هر دو نوجوان بودیم و بعضی چیزها را می فهمیدیم.می دانستیم که خبرهایی شده.زمزمه آزادی و اصلاحات را می شنیدیم.وقتی از مدرسه بر می گشتیم جلوی دکه روزنامه فروشی مرحوم اقا یوسف می ایستادیم و روزنامه ها را نگاه می کردیم.تلوزیون به ما یاد داده بود که مهم ترین مساله عالم، فوتبال است و ما هم دنبال نشریات ورزشی بودیم اما نگاهی هم به روزنامه های سیاسی می انداختیم.

یک روز دیدیم که روزنامه ها تیتر زده اند که آقای رئیس جمهور گفته اگر دین در مقابل آزادی قرار بگیرد محکوم به شکست است.رئیس جمهوری که از بخت نامراد لباس روحانیت برتن و عبای سیادت هم بر سر داشت.دوست آن روز من و قاتل امروز شهید خلیلی گفت پس این چیزهایی که درباره امر به معروف در کتاب تعلیمات دینی نوشته چه معنی دارد؟شاید هم با خودش فکر کرده بود با این حساب هیچ کس حق ندارد به اسم دین و احکام در کار کسی دخالت بکند.یادم می آید همان ایام تهران چند روز شلوغ شده بود.

به ما می گفتند:مواظب خودتان باشید.مبادا به خیابان های اطراف کوی دانشگاه بروید.عده ای ریخته اند و می زنند و غارت میکنند و شعارهای اهانت آمیز سر می دهند.اما چند روز بعد دیدیم روزنامه ها تیتر زده اند به دنبال وقایع اخیر مسئولان نیروی انتظامی محاکمه میشوند.چند وقت بعد هم تلوزیون ماجرای دادگاه را پخش کرد.دوستم گفت:لابد نیروی انتظامی غلط زیادی کرده که با قشر شریف و زحمت کش چاقو کش و چماقدار و عربده کش و محارب و برانداز برخورد کرده که الان باید تاوان پس بدهد.نفهمیدم شوخی میکند یا جدی میگوید.

خندیدم و گفتم:احتمالا!الان دیگر می فهمیدیم که عده ای در جامعه به سرعت در حال عوض شدن هستند.ظاهر و آداب زندگی شان رنگ و بوی دیگری گرفته است.مثلا چادرهاشان  مانتو،مانتوهایشان رنگی،مانتوهای رنگی شان هم روز به روز آب میرود.یک معلمی داشتیم که گاهی اوقات حرف های قلمبه میزد.مثلا یک روز می گفت:بسیاری از مسئولان فرهنگی ما نه تنها قدمی برای مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن برنداشته اند بلکه خود از عاملان این تهاجم و تخریب کننده فرهنگ و ارزش های خودی اند.

میگفت: "آقا" گفته الان کار از تهاجم گذشته و دشمن در حال شبیخون فرهنگی است.میگفت شبیخون زمانی است که در اثر غفلت دیده بانان و محافظان خودی دشمن در تاریکی شب که دوست و دشمن برای بسیاری قابل تشخیص نیستند حمله کند عده زیادی را قلع و قمع کند و چه فاجعه ای خواهد شد اگر عده ای درون جبهه خودی با شبیخون دشمن همراهی کنند."شنیده بودم این آقا معلم خودش بسیجی است و چند سال هم جبهه بوده.خونش به جوش اومده بود وقتی شنیده بود یکی از مسئولان آموزش و پرورش گفته:ثواب برخی کف و سوت زدن ها از ثواب سینه زدن برای امام حسین ع کمتر نیست.

خلاصه اش کنم و دیگر از دانشگاهمان نگویم.نگویم که برخی از مسئولینش پای ثابت اقدامات و تحرکات ضد ارزشی بودند.یا از فیلم هایی که گاهی اوقات در سینما می دیدیم که الان میفهمم حتی ارزش سخن گفتن هم ندارند.طرفه آنکه برخی از برنامه ها و برنامه سازان تلویزیون هم از همان قماش بودند.

تقریبا از همان دوران بود که اراذل و اوباش محله هم جان گرفتند.با افتخار از شرارت ها و دفعات دستگیری و زندانشان میگفتند اما همیشه اضافه میکردند:آنجا خوش میگذرد.آب و هوایی عوض می کنیم و سریع می آییم بیرون.می گفتند:گذشت آن زمانی که کمیته ای داشتیم و امر به معروف های بسیج و سپاه قدرتی داشتند.راستی یادم رفت عرض کنم که پیرمرد چاقو ساز همچنان مشغول کار بود.هرچند من دیگر کمتر رغبتی به دیدن او داشتم اما دوستم هنوز منتظر نتیجه کارش بود.تازه پا به سن جوانی گذاشته بودیم که یک اتفاق جالب افتاد.شخصی با شعار دولت مکتبی و بازگشت به ارزش ها رئیس جمهور شد.من به دوستم می گفتم:حالا همه چیز عوض می شود.شاید او هم مثل من فکر می کرد.مثل خیلی های دیگر.چون دانشجو بودیم میفهمیدیم که در خیلی از حوزه ها شرایط عوض شده اما ظاهرا مشی فکری آقای رئیس و اطرافیانش آن چنان که شعارش را می داد مکتبی نبود.شاید هم مکتب او با مکتب ما فرق می کرد.یک روز از دوستم شنیدم که می گفت:فلان بازیگر رفته اروپا و کشف حجاب کرده.آن هم از نوع نگفتنی اش.ولی آقای رئیس جمهور گفته کسی حق ندارد به او بگوید چرا بالای چشمت ابرو است؟!بعد پرسید:اصلا دیگران چه حقی دارند کاری به پوشش کسی داشته باشند؟می گفت:رئیس جمهور گفته نیروی انتظامی حق ندارد با افراد متجاهر به فسق و بد حجابی برخورد کند و الا خودم شخصا وارد قضیه میشوم.گفتم:پس تکلیف شرع و قانون چه می شود؟جواب داد:لابد قانون گذار بی خود چنین چیزی را به عنوان وظیفه پلیس مطرح کرده.شاید دین هم نباید در این خصوص وظیفه ای برای حکومت اسلامی مشخص  می کرد.

در همان دوران نزدیک ایام اعتکاف که شد به گفتم:بیا امسال ما هم ثبت نام کنیم.دو سه روز با رفقا خوش می گذرد.گفت:فلان سریال ماهواره به نقطه حساسش رسیده و نمی توانم آن را ازدست بدهم و همین شد سر آغاز جدایی ما.بعد از آن من کم کم پایم به مسجد و هیئت و...باز شد ولی او رفت که رفت و ما روز به روز از هم دور شدیم.فقط  شنیدم که سال ها کار مداوم چاقو ساز ثمر داده و دوستم به قیمت گزافی آن را خریده است.حالا با شهادت علی خلیلی می فهمم قیمتش آنقدر گزاف بوده که هرچه می پردازد تمام نمی شود.اول شاهرگ علی خلیلی،بعد جان او،آبروی خودش و خانواده اش بعد هم فراری شدن و دستگیری و آخرش هم معلوم نیست.شاید او و دیگر حمله کنندگان به ناهیان از منکر که سال ها چنان سخنانی از برخی آقایان شنیده بودند حق داشتند در آن لحظات عصبانی بشوند که او چه حق دارد به حریم خصوصی من تجاوز کند؟اصلا او کیست که من امر و نهی بکند؟بگذاریم و بگذریم که خون دل بسیار است. فقط بدانیم که آن دستی که علی خلیلی را به شهادت رساند چنین روزگاری را گذرانده است و در بستر سیاست های فکری و فرهنگی چنین مسئولینی پرورش یافته است.هنوز هم می خواهید اسم و آدرسش را بدانید.خیلی سخت نیست.کافیست گشتی در گوشه و کنار شهر خود بزنید تا او را بیابید.وجدان مسئولین فرهنگی و غیر فرهنگی را نمی دانم اما وجدان من از همان روز، محاکمه مرا شروع کرده است که اگر امثال تو دغدغه اصلاح آنان را داشتید شاید امروز کار آنها به این جا نرسیده بود و صد افسوس که در این محاکمه مرا تبرئه نمی کند.آری این شخص ونظائر او نمونه هایی از کارنامه عملی متولیان مقابله با تهاجم فرهتگی دشمن هستند.امروز همه باید از خود بپرسند که چه شد در ایران اسلامی و انقلابی انجام بساری از نواهی و محرمات علنی شده اما کمتر کسی رغبت و یا جسارت نهی از آنها را دارد و مجرمین آن چنان حریمی برای خود قائلند که حتی نهی از منکر لسانی را هم برنمی تابند و احیانا با سیلی و چاقو دشنه پاسخ می دهند.اما مسئولین علاوه بر فکر کردن باید پاسخگو هم باشند.پاسخ دهند که در بستر کدام سیاست های فرهنگی نزد برخی اقشار جامعه معروف،منکر و منکر،معروف شده و ناهی از منکر مستحق چشم دریده و گلوی بریده است.آیا جز این است که فرهنگ و طرز فکر آنان به تغییر یافته است. نمی خواهم تک بعدی به قضیه نگاه کنم.قطعا هر کسی صاحب اختیار خود است و باید به تناسب جرم ارتکابی مجازات بشود اما حقیقت روی دیگری هم دارد.این شخص و امثال او پیش از آنکه قاتل علی خلیلی ها باشند خود مقتول تهاجم فرهنگی دشمنند.و شما به تهاجم فرهنگی اضافه کنید ضعف دستگاه قضایی و انفعال دستگاه های انتظامی و امنیتی و...را. دشمن خارجی و اذناب داخلی اش مانند چاقوساز قصه پر غصه ما اکنون دارند میوه سال ها کار مداوم خود را در سایه غفلت و خدای ناکرده همراهی برخی مسئولین این سال ها جمع میکنند.هرچند این ثمره در مقایسه با تلاش آنها و غفلت ما ناچیز است اما برای ما از دست رفتن یک جوان هم بسیار است و غیر قابل جبران و چه تلخ است  که می بینیم در این ماجرا قاتل مقتول هر دو از جوانانی بودند که از دست رفته اند و یکی چه بد سرانجامی داشته است.شهید علی خلیلی به مولایش سیدالشهدا اقتدا کرد که برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت قیام کرده بود.پس بیاییم ما هم قدری از عقیله بنی هاشم زینب کبری درس بگیریم و ریشه ای به مسائل نگاه کنیم آنسان که فرمود:برادرم حیسن را در سقیفه کشتند.

 

 


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۱ ۰ ۳۶۷

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۱ ۰ ۳۶۷


 

 


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۳۳۴

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۳۳۴



بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۲۶۷

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۲۶۷



بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۲۷۵

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۳ ۰ ۰ ۲۷۵


امام زمان(عج):ای شیعه ی ما 

ستمگران پنداشتند که حجت خدا از بین رفته است در حالی که اگر به ما اجازه ی سخن گفتن داده می شد هر اینه تمام شک ها را از بین می بردیم

منبع:بحارالانوار(ط-بیروت)/ج53/73/باب 103العطاس و التسمیت.... ص:51 


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۳۴۹

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۳۴۹


معلم نمونه

عباس هادی ،مهدی فریدوند

ابراهیم می گفت: "اگر قرار است انقلاب پایدار بمونه و نسل های بعدی هم انقلابی باشن، باید توی مدرسه ها فعالیت

کنیم. چون آینده مملکت به دست کسانی سپرده می شه که شرایط دوران طاغوت رو کمتر حس کرده اند. "

وقتی هم می دید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد و می گفت:

"باید بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی توی مدارس و خصوصاً دبیرستانها باشن".

برای همین، کارکم دردسر رو رها کرد و رفت سراغ کاری پر دردسر با حقوقی کمتر، اما به تنها چیزی که فکر

نمی کرد مادیات بود.

می گفت: "روزی رسون، خداست. برکت پول مهمه وکاری هم که برای خدا باشه برکت داره ".

به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان منطقه 14 و معلم عربی در

یکی از مدارس راهنمائی محروم منطقه 15 تهران.

تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد و از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت و حتی نمی گفت که

چرا به آن مدرسه نمی رود.

اما یک روز مدیر مدرسه راهنمائی آمد و شروع کرد با من صحبت کردن و گفت: "تو رو خدا، شما که برادرآقای

هادی هستین با ایشون صحبت کنین که برگرده مدرسه" گفتم: "مگه چی شده؟"

کمی مکث کرد و گفت: "حقیقتش آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگرداش که هر روز زنگ اول

برای کلاس ایشون نون و پنیر بگیره! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه های منطقه محروم هستن و اکثراً

گرسنه می یان سر کلاس ، بچه گرسنه هم درس رو نمی فهمه".

ولی من بچگی کردم و با ایشان برخورد کردم و گفتم: "نظم مدرسه ما رو به هم ریختی "، در صورتی که هیچ

مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیومده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: "دیگه اینجا حق نداری از این کارا

بکنی.

آقای هادی هم از پیش ما رفته و بقیه ساعتهاش رو تو مدرسه دیگه ای پرکرده حالا، هم بچه ها و هم اولیاشون ازمن

خواستن که آقای هادی رو برگردونم. همه از اخلاق و تدریس ایشون تعریف می کنن. ایشون در همین مدت کم، برای

بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. "

روز بعد با ابراهیم صحبت کردم و حرفای مدیر مدرسه رو بهش گفتم ، اما فایده ای نداشت . چون وقتش رو جائی

دیگه پر کرده بود.

اما در دبیرستان ابوریحان ابراهیم نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. بچه ها هم که از

پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودن، شیفته او بودن. درآن زمان که بیشتر بچه های انقلابی به

ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته وکت وشلوار به مدرسه می آمد.

چهره ای زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحیح ، از او معلمی کامل ساخته بود.

در کلاسداری بسیار قوی بود، به موقع می خندید و به موقع جذبَه داشت. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه می آمد و

اکثر بچه ها دور آقای هادی جمع می شدند. اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش

پر از دانش آموز بود.

در آن زمان که جریانات سیاسی خیلی فعال شده بود. ابراهیم بهترین محل رو برای خدمت به انقلاب انتخاب کرده

بود.

فراموش نمی کنم، تعدادی از بچه ها که تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودن رو یکشب به مسجد آورد و

یکی از دوستانش که به مسائل روز مسلط بود دعوت کرد وجلسه پرسش و پاسخ راه انداخت، آن شب همه سوالات

بچه ها جواب داده شد در حالیکه وقتی جلسه به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود.

58 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هر چندکه سال اول و آخر تدریس او بود. اول - سال تحصیلی 59

مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم صادر شد ولی به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود.

درآن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود تدریس در مدرسه ، فعالیت در کمیته، ورزش باستانی وکشتی،

مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و...که برای انجام آنها به چند نفر احتیاج است.


بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۲۶۴

بهار دخت ۹۶-۱۱-۱۲ ۰ ۰ ۲۶۴


۱ ۲ ۳ ... ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳