شهید علی خلیلی در بستر بیماری
حسینعلی دیلم
قاتل طلبه بسیجی شهید علی خلیلی کیست؟چرا دست به این کار زد و چه شد که سرنوشتش به اینجا رسید؟ اگر پاسخ این سوالات را جویا هستید با این نوشتار همراه شوید چرا که من او را از دوران کودکی اش می شناسم و سالها با هم رفیق بودیم.
شاید در انتها شما هم به این نتیجه برسید که او را می شناسید.اما قبل از اینکه نام و نشانش را عرض کنم اجازه بدهید قدری از دوران کودکی و مراحل زندگی اش بگویم.شاید بهتر بشود دریافت که چرا او به اینجا رسیده است.سالهای تولد و کودکیمان زمانه ای بود که فضای جامعه هنوز رنگ و بوی انقلابی ارزشی و دفاعی مقدس داشت.دین و ارزش ها حرمت داشتند کسی جرات دهن کجی به آنها را نداشت.
ولو اینکه قلبا اعتقادی هم به آنها نداشت.معروف،معروف بود و منکر،منکر.اگر کسی مرتکب منکری می شد هنوز مردانی بودند که اقامه امر به معروف و نهی از منکر کنند.اما آرام آرام برخی چیزها عوض شدند.ظاهرا زمانه میل به تغییر داشت.البته من و او هر دو کوچک بودیم و خیلی از این حرف ها چیزی نمی فهمیدیم.اما با همه بچگی یک چیز را میفهمیدیم.در راه مدرسه میدیدیم که مدل مو و لباس و ظاهر برخی جوانان شهر عوض شده است.اما نمی دانستیم علت این تغییرات چیست.نمی دانستیم که نه تنها برخی از جوانان بلکه برخی از مسئولین هم در حال تغییرند.
نمی دانستیم برخی آقایان ضمن توهین به برخی نمادهای ارزشی فرمان مانور تجمل را صادر کرده اند.شاید هم نمی دانستند که تجمل گرایی نماد فرهنگی است که در حال مبارزه با ما و ارزش های ماست.نمی دانستیم که برخی آقازاده ها برای برگزاری دوچرخه سواری بانوان دامن همت به کمر زده اند.گاهی اوقات که بزرگترها اخبار گوش می دادند می شنیدیم که رهبر درباره تهاجم فرهنگی هشدار میدهند اما نمی دانستیم و نمی فهمیدیم که این تهاجم فرهنگی یعنی چه و اینکه قول و فعل برخی آقایان دقیقا بر خلاف گفته های رهبر است.یادش به خیر،در مسیر مدرسه ما پیرمردی مغازه چاقوسازی داشت.
پیرمرد میگفت میخواهم چاقویی بسازم که ضربه آن تا عمق قلب و مغز هدف نفوذ کند ولی چون یک چاقوی معمولی نیست ساخت آن چند سال طول می کشد.ما هم عادت کرده بودیم هر روز پیرمرد را در حال ساخت آن چاقوی خاص ببینیم و منتظر بودیم ببینیم ثمره این کار مداوم چند ساله چه میشود.فکر میکنم سفارتخانه یک دولت فخیمه هم همان اطراف بود.مدتی گذشت و ما هر دو بزرگتر شدیم.
حالا هر دو نوجوان بودیم و بعضی چیزها را می فهمیدیم.می دانستیم که خبرهایی شده.زمزمه آزادی و اصلاحات را می شنیدیم.وقتی از مدرسه بر می گشتیم جلوی دکه روزنامه فروشی مرحوم اقا یوسف می ایستادیم و روزنامه ها را نگاه می کردیم.تلوزیون به ما یاد داده بود که مهم ترین مساله عالم، فوتبال است و ما هم دنبال نشریات ورزشی بودیم اما نگاهی هم به روزنامه های سیاسی می انداختیم.
یک روز دیدیم که روزنامه ها تیتر زده اند که آقای رئیس جمهور گفته اگر دین در مقابل آزادی قرار بگیرد محکوم به شکست است.رئیس جمهوری که از بخت نامراد لباس روحانیت برتن و عبای سیادت هم بر سر داشت.دوست آن روز من و قاتل امروز شهید خلیلی گفت پس این چیزهایی که درباره امر به معروف در کتاب تعلیمات دینی نوشته چه معنی دارد؟شاید هم با خودش فکر کرده بود با این حساب هیچ کس حق ندارد به اسم دین و احکام در کار کسی دخالت بکند.یادم می آید همان ایام تهران چند روز شلوغ شده بود.
به ما می گفتند:مواظب خودتان باشید.مبادا به خیابان های اطراف کوی دانشگاه بروید.عده ای ریخته اند و می زنند و غارت میکنند و شعارهای اهانت آمیز سر می دهند.اما چند روز بعد دیدیم روزنامه ها تیتر زده اند به دنبال وقایع اخیر مسئولان نیروی انتظامی محاکمه میشوند.چند وقت بعد هم تلوزیون ماجرای دادگاه را پخش کرد.دوستم گفت:لابد نیروی انتظامی غلط زیادی کرده که با قشر شریف و زحمت کش چاقو کش و چماقدار و عربده کش و محارب و برانداز برخورد کرده که الان باید تاوان پس بدهد.نفهمیدم شوخی میکند یا جدی میگوید.
خندیدم و گفتم:احتمالا!الان دیگر می فهمیدیم که عده ای در جامعه به سرعت در حال عوض شدن هستند.ظاهر و آداب زندگی شان رنگ و بوی دیگری گرفته است.مثلا چادرهاشان مانتو،مانتوهایشان رنگی،مانتوهای رنگی شان هم روز به روز آب میرود.یک معلمی داشتیم که گاهی اوقات حرف های قلمبه میزد.مثلا یک روز می گفت:بسیاری از مسئولان فرهنگی ما نه تنها قدمی برای مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن برنداشته اند بلکه خود از عاملان این تهاجم و تخریب کننده فرهنگ و ارزش های خودی اند.
میگفت: "آقا" گفته الان کار از تهاجم گذشته و دشمن در حال شبیخون فرهنگی است.میگفت شبیخون زمانی است که در اثر غفلت دیده بانان و محافظان خودی دشمن در تاریکی شب که دوست و دشمن برای بسیاری قابل تشخیص نیستند حمله کند عده زیادی را قلع و قمع کند و چه فاجعه ای خواهد شد اگر عده ای درون جبهه خودی با شبیخون دشمن همراهی کنند."شنیده بودم این آقا معلم خودش بسیجی است و چند سال هم جبهه بوده.خونش به جوش اومده بود وقتی شنیده بود یکی از مسئولان آموزش و پرورش گفته:ثواب برخی کف و سوت زدن ها از ثواب سینه زدن برای امام حسین ع کمتر نیست.
خلاصه اش کنم و دیگر از دانشگاهمان نگویم.نگویم که برخی از مسئولینش پای ثابت اقدامات و تحرکات ضد ارزشی بودند.یا از فیلم هایی که گاهی اوقات در سینما می دیدیم که الان میفهمم حتی ارزش سخن گفتن هم ندارند.طرفه آنکه برخی از برنامه ها و برنامه سازان تلویزیون هم از همان قماش بودند.
تقریبا از همان دوران بود که اراذل و اوباش محله هم جان گرفتند.با افتخار از شرارت ها و دفعات دستگیری و زندانشان میگفتند اما همیشه اضافه میکردند:آنجا خوش میگذرد.آب و هوایی عوض می کنیم و سریع می آییم بیرون.می گفتند:گذشت آن زمانی که کمیته ای داشتیم و امر به معروف های بسیج و سپاه قدرتی داشتند.راستی یادم رفت عرض کنم که پیرمرد چاقو ساز همچنان مشغول کار بود.هرچند من دیگر کمتر رغبتی به دیدن او داشتم اما دوستم هنوز منتظر نتیجه کارش بود.تازه پا به سن جوانی گذاشته بودیم که یک اتفاق جالب افتاد.شخصی با شعار دولت مکتبی و بازگشت به ارزش ها رئیس جمهور شد.من به دوستم می گفتم:حالا همه چیز عوض می شود.شاید او هم مثل من فکر می کرد.مثل خیلی های دیگر.چون دانشجو بودیم میفهمیدیم که در خیلی از حوزه ها شرایط عوض شده اما ظاهرا مشی فکری آقای رئیس و اطرافیانش آن چنان که شعارش را می داد مکتبی نبود.شاید هم مکتب او با مکتب ما فرق می کرد.یک روز از دوستم شنیدم که می گفت:فلان بازیگر رفته اروپا و کشف حجاب کرده.آن هم از نوع نگفتنی اش.ولی آقای رئیس جمهور گفته کسی حق ندارد به او بگوید چرا بالای چشمت ابرو است؟!بعد پرسید:اصلا دیگران چه حقی دارند کاری به پوشش کسی داشته باشند؟می گفت:رئیس جمهور گفته نیروی انتظامی حق ندارد با افراد متجاهر به فسق و بد حجابی برخورد کند و الا خودم شخصا وارد قضیه میشوم.گفتم:پس تکلیف شرع و قانون چه می شود؟جواب داد:لابد قانون گذار بی خود چنین چیزی را به عنوان وظیفه پلیس مطرح کرده.شاید دین هم نباید در این خصوص وظیفه ای برای حکومت اسلامی مشخص می کرد.
در همان دوران نزدیک ایام اعتکاف که شد به گفتم:بیا امسال ما هم ثبت نام کنیم.دو سه روز با رفقا خوش می گذرد.گفت:فلان سریال ماهواره به نقطه حساسش رسیده و نمی توانم آن را ازدست بدهم و همین شد سر آغاز جدایی ما.بعد از آن من کم کم پایم به مسجد و هیئت و...باز شد ولی او رفت که رفت و ما روز به روز از هم دور شدیم.فقط شنیدم که سال ها کار مداوم چاقو ساز ثمر داده و دوستم به قیمت گزافی آن را خریده است.حالا با شهادت علی خلیلی می فهمم قیمتش آنقدر گزاف بوده که هرچه می پردازد تمام نمی شود.اول شاهرگ علی خلیلی،بعد جان او،آبروی خودش و خانواده اش بعد هم فراری شدن و دستگیری و آخرش هم معلوم نیست.شاید او و دیگر حمله کنندگان به ناهیان از منکر که سال ها چنان سخنانی از برخی آقایان شنیده بودند حق داشتند در آن لحظات عصبانی بشوند که او چه حق دارد به حریم خصوصی من تجاوز کند؟اصلا او کیست که من امر و نهی بکند؟بگذاریم و بگذریم که خون دل بسیار است. فقط بدانیم که آن دستی که علی خلیلی را به شهادت رساند چنین روزگاری را گذرانده است و در بستر سیاست های فکری و فرهنگی چنین مسئولینی پرورش یافته است.هنوز هم می خواهید اسم و آدرسش را بدانید.خیلی سخت نیست.کافیست گشتی در گوشه و کنار شهر خود بزنید تا او را بیابید.وجدان مسئولین فرهنگی و غیر فرهنگی را نمی دانم اما وجدان من از همان روز، محاکمه مرا شروع کرده است که اگر امثال تو دغدغه اصلاح آنان را داشتید شاید امروز کار آنها به این جا نرسیده بود و صد افسوس که در این محاکمه مرا تبرئه نمی کند.آری این شخص ونظائر او نمونه هایی از کارنامه عملی متولیان مقابله با تهاجم فرهتگی دشمن هستند.امروز همه باید از خود بپرسند که چه شد در ایران اسلامی و انقلابی انجام بساری از نواهی و محرمات علنی شده اما کمتر کسی رغبت و یا جسارت نهی از آنها را دارد و مجرمین آن چنان حریمی برای خود قائلند که حتی نهی از منکر لسانی را هم برنمی تابند و احیانا با سیلی و چاقو دشنه پاسخ می دهند.اما مسئولین علاوه بر فکر کردن باید پاسخگو هم باشند.پاسخ دهند که در بستر کدام سیاست های فرهنگی نزد برخی اقشار جامعه معروف،منکر و منکر،معروف شده و ناهی از منکر مستحق چشم دریده و گلوی بریده است.آیا جز این است که فرهنگ و طرز فکر آنان به تغییر یافته است. نمی خواهم تک بعدی به قضیه نگاه کنم.قطعا هر کسی صاحب اختیار خود است و باید به تناسب جرم ارتکابی مجازات بشود اما حقیقت روی دیگری هم دارد.این شخص و امثال او پیش از آنکه قاتل علی خلیلی ها باشند خود مقتول تهاجم فرهنگی دشمنند.و شما به تهاجم فرهنگی اضافه کنید ضعف دستگاه قضایی و انفعال دستگاه های انتظامی و امنیتی و...را. دشمن خارجی و اذناب داخلی اش مانند چاقوساز قصه پر غصه ما اکنون دارند میوه سال ها کار مداوم خود را در سایه غفلت و خدای ناکرده همراهی برخی مسئولین این سال ها جمع میکنند.هرچند این ثمره در مقایسه با تلاش آنها و غفلت ما ناچیز است اما برای ما از دست رفتن یک جوان هم بسیار است و غیر قابل جبران و چه تلخ است که می بینیم در این ماجرا قاتل مقتول هر دو از جوانانی بودند که از دست رفته اند و یکی چه بد سرانجامی داشته است.شهید علی خلیلی به مولایش سیدالشهدا اقتدا کرد که برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت قیام کرده بود.پس بیاییم ما هم قدری از عقیله بنی هاشم زینب کبری درس بگیریم و ریشه ای به مسائل نگاه کنیم آنسان که فرمود:برادرم حیسن را در سقیفه کشتند.
معلم نمونه
عباس هادی ،مهدی فریدوند
ابراهیم می گفت: "اگر قرار است انقلاب پایدار بمونه و نسل های بعدی هم انقلابی باشن، باید توی مدرسه ها فعالیت
کنیم. چون آینده مملکت به دست کسانی سپرده می شه که شرایط دوران طاغوت رو کمتر حس کرده اند. "
وقتی هم می دید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد و می گفت:
"باید بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی توی مدارس و خصوصاً دبیرستانها باشن".
برای همین، کارکم دردسر رو رها کرد و رفت سراغ کاری پر دردسر با حقوقی کمتر، اما به تنها چیزی که فکر
نمی کرد مادیات بود.
می گفت: "روزی رسون، خداست. برکت پول مهمه وکاری هم که برای خدا باشه برکت داره ".
به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان منطقه 14 و معلم عربی در
یکی از مدارس راهنمائی محروم منطقه 15 تهران.
تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد و از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت و حتی نمی گفت که
چرا به آن مدرسه نمی رود.
اما یک روز مدیر مدرسه راهنمائی آمد و شروع کرد با من صحبت کردن و گفت: "تو رو خدا، شما که برادرآقای
هادی هستین با ایشون صحبت کنین که برگرده مدرسه" گفتم: "مگه چی شده؟"
کمی مکث کرد و گفت: "حقیقتش آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگرداش که هر روز زنگ اول
برای کلاس ایشون نون و پنیر بگیره! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه های منطقه محروم هستن و اکثراً
گرسنه می یان سر کلاس ، بچه گرسنه هم درس رو نمی فهمه".
ولی من بچگی کردم و با ایشان برخورد کردم و گفتم: "نظم مدرسه ما رو به هم ریختی "، در صورتی که هیچ
مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیومده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: "دیگه اینجا حق نداری از این کارا
بکنی.
آقای هادی هم از پیش ما رفته و بقیه ساعتهاش رو تو مدرسه دیگه ای پرکرده حالا، هم بچه ها و هم اولیاشون ازمن
خواستن که آقای هادی رو برگردونم. همه از اخلاق و تدریس ایشون تعریف می کنن. ایشون در همین مدت کم، برای
بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. "
روز بعد با ابراهیم صحبت کردم و حرفای مدیر مدرسه رو بهش گفتم ، اما فایده ای نداشت . چون وقتش رو جائی
دیگه پر کرده بود.
اما در دبیرستان ابوریحان ابراهیم نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. بچه ها هم که از
پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودن، شیفته او بودن. درآن زمان که بیشتر بچه های انقلابی به
ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته وکت وشلوار به مدرسه می آمد.
چهره ای زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحیح ، از او معلمی کامل ساخته بود.
در کلاسداری بسیار قوی بود، به موقع می خندید و به موقع جذبَه داشت. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه می آمد و
اکثر بچه ها دور آقای هادی جمع می شدند. اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش
پر از دانش آموز بود.
در آن زمان که جریانات سیاسی خیلی فعال شده بود. ابراهیم بهترین محل رو برای خدمت به انقلاب انتخاب کرده
بود.
فراموش نمی کنم، تعدادی از بچه ها که تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودن رو یکشب به مسجد آورد و
یکی از دوستانش که به مسائل روز مسلط بود دعوت کرد وجلسه پرسش و پاسخ راه انداخت، آن شب همه سوالات
بچه ها جواب داده شد در حالیکه وقتی جلسه به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود.
58 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هر چندکه سال اول و آخر تدریس او بود. اول - سال تحصیلی 59
مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم صادر شد ولی به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود.
درآن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود تدریس در مدرسه ، فعالیت در کمیته، ورزش باستانی وکشتی،
مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و...که برای انجام آنها به چند نفر احتیاج است.
⭕️ پیش گویی عجیب #شهید اندرزگو 🔹وحید یامین پور در سال 1391 در وبسایت شخصی خود نوشت: در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیتهای پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم. 🔹همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی! 🔺مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود. 💠 یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید: "چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر #ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم." 🔹بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… 🔺همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.
ادرس وبلاگ دیگر من:kash313.blog.ir
وصیتنامه«شهیده زینب کمایی»
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست
از شما عاشقان شهادت میخواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولیفقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید. چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.
والیبال تک نفره
مهدی فریدوند
سید محمد کشفی ،علی نصرالله
بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است. در زنگهای ورزش
همیشه مشغول والیبال بود و هیچکس حریف او نمی شد.
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد و فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند و همه ما از
جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد.
بیشتر روزهای تعطیل پشت آتش نشانی خیابان 17 شهریور بازی می کردیم و خیلی از مدعی ها حریف ابراهیم نمی
شدند.
اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم بر می گردد به دوران جنگ و شهر گیلان غرب، در آنجا یک زمین والیبال بود که
بچه های رزمنده در آن بازی می کردند.
یک روز چند دستگاه مینی بوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی
رئیس سازمان تربیت بدنی بود. او از قبل ابراهیم را می شناخت و معلم ورزش او بود.
آقای داودی مقداری وسائل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح می دانید مصرف کنید. بعد گفت: "دوستان ما
از همه رشته های ورزشی هستن و برای بازدید آمده اند ". ابراهیم هم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق
مختلف شهر را به آنها نشان داد تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم.
آقای داودی گفت: "چند تا از بچه های هیئت والیبال تهران با ما هستن می خوای یه مسابقه بزاریم ".
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. 5 نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ای بودند یک طرف بودند وابراهیم به تنهائی
در طرف مقابل. تعداد زیادی هم تماشاگر بودند.
طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالا زده و زیر پیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. ابراهیم به قدری خوب بازی
کرد که کمتر کسی باور می کرد. بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد از
آن بچه های ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند. در حالی که باورشان نمی شد یک رزمنده ساده، مثل حرفه ای ترین
ورزشکارها بازی بکنه.
یکبار هم در پادگان دوکوهه داشتم از والیبال ابراهیم تعریف می کردم که یکی از بچه ها توپ والیبال آورد و دو تا تیم
تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد. ابتدا ابراهیم زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت پس
همه شما یکطرف من هم تکی بازی می کنم.
بعد از بازی چند تا از فرمانده ها که بازی ما را نگاه می کردند گفتند : "تا حالا اینقدر نخندیده بودیم. ابراهیم هر
ضربه ای که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتن و به هم برخورد می کردن و روی زمین می افتادن. " درپایان هم
ابراهیم با اختلاف زیاد بازی را برد.
کتاب سلام بر ابراهیم
بیو گرافی شهید حجت ا... رحیمی
شهید حجت ا... رحیمی درتاریخ بیست و چهارم اسفند ماه سال یک هزار و سی صد و شصت و هشت در شهر باغ ملک دیده به جهان هستی گشود و در سال 79 یعنی در سن یازدسالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج مسجد سید الشهدا باغ ملک در امد و فعالیت مذهبی خود را به عنوان موذن و مکبر در این مسجد شروع نمود وی در سال 84 به عنوان عضو فعال بسیج فعالیت های رزمی و فرهنگی خود را گسترش داده و به عنوان مسئول فرهنگی و مسئول اطلاعات پایگاه مقاومت امام حسین(ع) باغ ملک منصوب گردید .
وی همچنین از سال 80 در سطح مساجد و هیئت های شهرستان مداحی نیز می کرد در سال 85هیئت خانگی نور الائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت راه اندازی نمود و در طول مدت فعالیت خود توانست صد ها مراسم مذهبی را در مناطق مختلف شهرستان و استان خوزستان برگزار نماید وی که از محبوبیت خاصی در بین جوانان شهرستان بر خوردار بود توانست جوانان زیادی را به محافل مذهبی جذب نماید که این هم زمان با راه اندازی این هیئت از سال 86 به عنوان خادم سید الشهدا به عضویت موسسه ی طلایه داران افاق قم در امد و در پایا ن سال به عنوان عضو هیئت استقبال کننده از کاروان راهیان نور کشور در مناطق جنوب فعالیت می نمود علارغم فعالیت و داشتن روحیه ای بسیجی شهید حجت در زمان فعالیت در مناطق عملیاتی به عنوان خادم سید الشهدا با بچه های ارتش فعالیت داشته که این نگرش حاکی از روح بلند وی بوده است ویژگی های اخلاقی،شخصیتی و معنوی خاصی برخردار بئده است و در
رعایت ادب
داشتن لبخند
حفظ حرمت دوستان
گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا وانتهای مکالمات تلفنی اش به جای سلام و خداحافظی
نماز اول وقت
علاقه به حضرت زهرا (ص)و اهل بیت و...
زبانزد همه ی دوستان و اشنایان وی بوده .شهید حجت ا... دانشجوی رشته کامپیوتر ازاد اسلامی باغ ملک منصوب گردید
مسئول سابق بسیج دانشجویی باغ ملک در این خصوص می گوید :بعد از مراسم تودیع و معرفه هنگامی که وارد اتاق بسیج شدیم حجت حکم انتصابش را روی میز گذاشت من به او گفتم حکمت را ببر خانه گفت برادر این ها احکام دنیوی اند و بس... .نوع فعالیت در سطح استان بی نظیر بودههم زمان با راه اندازی این هیئت از سال 86 به عنوان خادم سید الشهدا به عضویت موسسه ی طلایه داران افاق قم در امد و در پایا ن سال به عنوان عضو هیئت استقبال کننده از کاروان راهیان نور کشور در مناطق جنوب فعالیت می نمود علارغم فعالیت و داشتن روحیه ای بسیجی شهید حجت در زمان فعالیت در مناطق عملیاتی به عنوان خادم سید الشهدا با بچه های ارتش فعالیت داشته که این نگرش حاکی از روح بلند وی بوده است ویژگی های اخلاقی،شخصیتی و معنوی خاصی برخردار بئده است و در
رعایت ادب
داشتن لبخند
حفظ حرمت دوستان
گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا وانتهای مکالمات تلفنی اش به جای سلام و خداحافظی
نماز اول وقت
علاقه به حضرت زهرا (ص)و اهل بیت و...
زبانزد همه ی دوستان و اشنایان وی بوده .شهید حجت ا... دانشجوی رشته کامپیوتر ازاد اسلامی باغ ملک منصوب گردید
مسئول سابق بسیج دانشجویی باغ ملک در این خصوص می گوید :بعد از مراسم تودیع و معرفه هنگامی که وارد اتاق بسیج شدیم حجت حکم انتصابش را روی میز گذاشت من به او گفتم حکمت را ببر خانه گفت برادر این ها احکام دنیوی اند و بس... . شهید حجت ا... رحیمی در حالی که تنها هفت روز تا تولد بیست و دو سالگی اش باقی مانده بود در ساعت 7:45 دقیقه ی صبح مورخ هجدهم اسفند ماه سال 1390 در شهرستان خرمشهر منطقه دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر هشت در منطقه ی اروند کنار ابادان بود در مقابل پادگان دژ به دلیل برخورد اتوبوس راهیان نور با وی لبیک گویان به دعوت حق شتافت و به فوز عظیم شهادت نائل امدایشان دوست دار مقام معظم رهبری بود و در عمل این را به اثبات رساند در کلیه ی مداحی های خود از شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی یاد کرده و بار ها در مدح مقام معظم رهبری شهدا و امام شهیدان مدیحه سرایی نموده.
شهید حجت ا... رحیمی بارها از خداوند طلب شهادت می کرد و بر این اساس در سال 87 اتاق خود را تبدیل به حجره شهید رحیمی نمود و اتاق خود را با ده ها عکس از شهدای جنگ تحمیلی تزئین نمود دست نوشته ها و مطالب نوشتاری وی حاکی از ان است که وی بارها شهادت را طلب نموده بود وی همچنین در سال88 وصیت نامه عاشقانه و سراسر معنوی خود که بیانگر روح بلند و ملکوتی اش بود را به رشته تحریر در اورد.
شهید حجت در بین دوستان و نزدیکانش به شهید همت جدید معروف بوده اند و جالب اینکه در سال روز تشییع شهید ابراهیم همت در 19 اسفند تشییع و تدفین گردید...
«روحشان شاد و یادشان گرامی باد»