از حرم امام رضا (ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود. زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد می رفت سمت حرم. - سلام حاجی جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشم هایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد. - حاج آقا التماس دعا یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی احمدی روشن ، ص 11
نظرات (۱)
جناب قدح
پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶ , ۰۰:۴۴بهار دخت
۱۰ اسفند ۹۶، ۰۰:۴۷