یکی از دوستان برادرم _ سید علی _ بعد از شهادتش تعریف می کرد : یک شب وارد مسجد شدم . دیدم (( سید علی )) در محراب مشغول نماز شب است . با خودم گفتم : بگذار امتحانش کنیم . ببینم حواسش پرت می شود یا نه ؟ بنابراین پایم را محکم به زمین کوبیدم دیدم نه متوجه نشد کتابی را که در دستم بود محکم به زمین زدم باز هم چیزی نفهمید . همچنان رو به قبله نشسته بود . دستهایش را به درگاه خدا بلند کرده بو.د و اشک می ریخت و با خدای خودش زمزمه میکرد .
شهید سیدعلی توکلی
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 32000 شهید استانهای خراسان
نظرات (۰)