علی زده بود توی گوشش. بابای پسره آمد دم خانه مان. گفت: علی آقا، من تو رو مثل تخم چشمام دوست دارم. چرا بچه ی منو زدی ؟
علی گفت: تو که این قدر منو دوست داشتی، چرا بچه ت رو این جوری تربیت کردی، که به من بگه علی خره ؟ من چه کارشون داشتم ؟ می خواستم سواشون کنم.
طرف چیزی نگفت. راهش را کشید و رفت.
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 4
نظرات (۱)
گمنام ...
جمعه ۴ اسفند ۹۶ , ۱۰:۱۲بهار دخت
۴ اسفند ۹۶، ۲۰:۱۴