تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
مقام معظم رهبری:خاطره‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.


۴۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

بزرگواران دو صوت زیر رو حتما گوش کنید

اجرکم عندالله


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۱ ۲۸۳

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۱ ۲۸۳





بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۲ ۶۵۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۲ ۶۵۰





بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۲ ۶۰۳

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۴ ۰ ۲ ۶۰۳


بچه های محل دعواشان شده بود. علی رفته بود سوا کند. یکیشان برگشته بود، گفته بود به تو چه، علی خره ؟
علی زده بود توی گوشش. بابای پسره آمد دم خانه مان. گفت: علی آقا، من تو رو مثل تخم چشمام دوست دارم. چرا بچه ی منو زدی ؟
علی گفت: تو که این قدر منو دوست داشتی، چرا بچه ت رو این جوری تربیت کردی، که به من بگه علی خره ؟ من چه کارشون داشتم ؟ می خواستم سواشون کنم.
طرف چیزی نگفت. راهش را کشید و رفت.

یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 4

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۳ ۱ ۱ ۳۴۲

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۳ ۱ ۱ ۳۴۲


لحظات غروب خورشید بسیار غمبار بود.روی بلندی رفتم و با دوربین نگاه کردم ،انفجارهای پراکنده هنوز در اطراف کانال دیده میشد.دوست صمیمی من ابراهیم آنجا ست و من هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم.

عراقی ها به روز 22بهمن خیلی حساس بودند،حجم آتش آنها بسیار زیاد بود .

عصر بود که حجم آتش کم شد با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشد

آنچه میدیم باور کردنی نبود دود غلیظی از محل کانال بلند شده بود!مرتب صدای انفجار می آمد.

سریع پیش بچه های رفتم و گفتم عراق داره کار کانال و تموم میکنه ! فقط آتش و دود بود که دیده میشد!!

اما هنوز امید داشتم با خودم گفتم : ابراهیم شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاش افتادم دلم لرزید.

 

نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین میخوردن و بلند میشدند.

میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند.

پرسیدیم از کجا می آیید؟

گفتند:از بچه های کمیل هستیم.

با اضطراب پرسیدم :پس بقیه چی شدند؟

حال حرف زدن نداشت ، کمی مکث کرد و ادامه داد :

ما این دو روز زیر جنازه ها مخفی شده بودیم ،اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود

دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد:

عجب آدمی بود !یک طرف آر پی جی میزد،یک طرف با تیربار شلیک میکرد.عجب قدرتی داشت

دیگری پرید توی حرفش و ادامه داد:

همه شهدا رو ته کانال کنار هم چیده بود آذوقه و آب رو تقسیم میکرد ،به مجروحا رسیدگی میکرد

اصلا این پسر خستگی نداشت!

گفتم: از کی داری حرف میزنی مگه فرمانده هاتون شهید نشده بودند؟

گفت:جوانی بود که نمیشناختمش.موهایش کوتاه بود،شلوار کردی پاش بود ،

دیگری گفت :روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت!برای ما مداحی هم میکرد و روحیه میداد.

داشت روح از بدنم خارج میشد!سرم داغ شده بود!آب دهانم را فرو دادم .

اینها مشخصات ابراهیم بود !

با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم:

آقا ابرام رو میگی درسته؟الان کجاست؟

گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه های قدیمی آقا ابراهیم صداش میکردند.

یکی دیگر گفت :تا آخرین لحظه که عراق آتیش می ریخت زنده بود،به ما گفت:

عراق نیروهاشو برده عقب حتما میخواد آتیش سنگین بریزه شما هم اگه حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب!

دیگری گفت : من دیدم که زدنش !با همان انفجار های اول افتاد روی زمین...

بی اختیار بدنم سست شد دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم .سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور شد.از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...

بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود !رفتم لب خاکریز میخواستم به سمت کانال حرکت کنم

یکی از بچه ها گفت با رفتن تو ابراهیم بر نمیگرده!همه بچه ها حال و روز من را داشتند!

وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:

         ای از سفر برگشتگان                     کو شهیدانتان؟کو شهیدانتان؟

صدای گریه بچه ها بیشتر شد!خبر شهادت و مفقود شدن ابراهیم خیلی سریع بین بچه ها پخش شد.

یکی از رزمنده ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار ابراهیم هستیم!به خدا اگر پسرم شهید شده بود انقدر ناراحت نمیشدم،هیچ کس نمیدونه ابراهیم چه آدم بزرگی بود....

او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند،چرا که گمنامی صفت یاران خداست!

خدا هم دعایش را مستجاب کرد!

ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۲ ۱ ۱ ۵۰۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۲ ۱ ۱ ۵۰۱


شلمچه (سرزمین لاله‌ها)
روی زمین دنبال آسمان نگردید؛ هر چه هست آن بالاست.
عملیات کربلای چهار تمام شده بود و هنوز خاطره شهادت بسیاری از بچه‌ها از اذهان نرفته بود که باید رزمندگان و مردم شهد شیرین پیروزی را می‌چشیدند. یکی از فرماندهان عملیات کربلای پنچ می‌گفت: تمام جوانب را بررسی کردیم. شناسایی منطقه کار راحتی نبود. محور «شلمچه» از همه محورها مهم‌تر بود. شلمچه دروازه بصره بود. از این نقطه می‌توانستند به دشمن نفوذ کنند. دشمن محکم‌ترین مواضع و موانع را برپا کرده بود. بررسی منطقه وقت می‌برد. دشمن در منطقه آب رها کرده بود. خط اولش، دژ محکمی بود با سنگرهای بتونی. پشت آن تانک‌ها مستقر بودند و به خوبی بر منطقه اشراف داشتند. خط دوم و سوم که کانال بود، خط چهارمش هم پشت نهر دوعیجی بود. خط پنجم هم قرارگاه تاکتیکی دشمن و مرکز توپخانه بود و تازه این، همه ماجرا نبود.
19 دی ماه ۱۳۶۵ بود. ساعت یک و نیم شب. دشمن این‌طور استدلال کرده بود که فعلا ایران بعد از عملیات ناموفق کربلای چهار، قادر به انجام عملیات جدیدی نیست. نیروهای عراقی کم‌کم به سمت فاو رفته بودند تا در باز‌پس‌گیری آنجا حضور داشته باشند. اینجا بود که رزمنده‌ها زمان را به دست گرفتند. حمله نیمه‌شب بسیجی‌ها در شرق بصره، دشمن را گیج کرده بود. دشمن غافلگیر شده بود. رمز مقدس «یا زهرا (س)» داشت کار خودش را می‌کرد.

شکست‌های متعدد، دشمن را به این نتیجه رسانده بود که به جای حالت تهاجمی، حالت تدافعی بگیرد. به همین دلیل، دست به کار شد و در شلمچه، موانع وسیعی به شکل «ن» ساخت که دهانه باز آنها به عرض سیصد متر به طرف ایران قرار داشت. ارتفاع این موانع، به هفت متر می‌رسید. ساخت این نونی‌ها کار را برای ما دشوار ساخته بود. تسلطی که عراق از اطراف این گودال به رزمنده‌های ایرانی داشت، امکان هر تحرکی را از آنها می‌گرفت و ما برای فتح هر یک از این موانع، شهدای بسیاری را تقدیم کردیم؛ اما بالاخره ایمان و اراده رزمندگان از سد تمامی موانع گذشت.
خیلی‌ها زیر رگبار گلوله فقط «هدف» را می‌دیدند و بهانه‌ای برای برگشتن نمی‌آوردند. آنچه در شلمچه مهم بود، این که رزمنده‌ها سرعت عمل را به دست بگیرند. در صورت تسلط بر این منطقه ایران می‌توانست برتری خود را در جنگ ثابت کند.
ارتش عراق شکست را باور نداشت. روزنامه Observer چاپ پاریس نوشت: «برای اولین بار از آغاز جنگ تاکنون، ناظران و کارشناسان غربی درباره امکانات دفاعی عراق دچار تردید شده‌اند.»
هفته‌نامه نیوزویک هم نوشت: «تهاجم ایرانی‌ها در نزدیکی بصره، حداقل یک چیز را درباره جنگ ایران و عراق تغییر داده و آن این که برای اولین بار طی چند سال گذشته این احتمال را که یک طرف حقیقتا بر دیگری پیروز شود مطرح ساخته است.»
خیلی‌ها شلمچه را با غروبش می‌شناسند و نذر می‌کنند که غروب به شلمچه برسند. نجوای غروب شلمچه با بقیه ساعات روز فرق می‌کند. فقط باید یک بار امتحان کرد.
شلمچه هنوز هم گلوگاه عراق است. کمی آن طرف‌تر حسینیه شلمچه قرار دارد، با نشانه‌های پر رنگ پایداری... تانک‌های به گل نشسته، مین‌های خنثی نشده، کلاه و قمقمه‌های سوراخ‌شده و نخل‌های بی‌سر.
اصلا می‌خواهم بگویم دریچه‌های آسمان، توی خاک شلمچه است.

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۲ ۱ ۱ ۴۴۸

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۲ ۱ ۱ ۴۴۸


همه فرماندهان جمع شدیم و از کار شکنی های بنی صدر گله کردیم. در کمال بردباری گفت: «‌ما وظایفی داریم و باید به آنها عمل کنیم. الان ایشان از نظر قانونی رئیس جمهور مملکت است و شما تا جایی که خلاف شرع نیست باید به دستوراتش عمل کنید. »
او نه تنها بردبار بود، بلکه به قانون و ولایت فقیه بسیار پایبند بودند .
همان روز، نیروها به او اعتراض کردند که سلاح نداریم. جواب او را خوب به خاطر دارم. گفت: « قبول دارم که شما تیر بار می خواهید، اما نداریم. ما که نمی توانیم به خاطر کمبودها با انقلاب قهر کنیم. مشکل این است که ما توان سی کیلو بار را داریم ولی سه هزار کیلو بار روی دوشمان گذاشته اند. تا کمر داریم باید بکشیم، وقتی که کمرمان شکست ،‌دیگر تکلیف نداریم. اکنون که توان داریم باید بکشیم. »
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هاله‌ای از نور، ص51

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۱ ۰ ۰ ۳۰۸

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۱ ۰ ۰ ۳۰۸


حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۱ ۱ ۰ ۳۳۵

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۱ ۱ ۰ ۳۳۵


۱ ۲ ۳ ۴ ۵