تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
مقام معظم رهبری:خاطره‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.


۴۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است
پانزدهم فروردین ماه سال 1332 از خانه محقر و کوچک آقای متوسلیان در محله امامزاده اسماعیل تهران صدای هلهله و شادی به آسمان بلند شد، گریه کودکانه احمد با شنیدن اذان محمدی آرام گرفت .هنوز کودکی بیش نبود که بیماری قلبی او را به اتاق عمل کشاند، او بعد از بهبودی نسبی به مدرسه رفت و ضمن آموختن علم ،پدر را در جهت تأمین معاش خانواده یاری رساند. در سن 10 سالگی کشتار بی رحمانه مردم را در 15 خرداد سال 1342 مشاهده کرد.و از همان زمان با خود عهد بست تا برپایی عدل و داد یاور خمینی کبیر (ره )باشد، تکثیر اعلامیه های امام (ره) از جمله اقدامات او در مبارزه با رژیم بود، متوسلیان در سال 1351 موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گشت.سپس به خدمت سربازی رفت و با درجه گروهبان دومی در دسته سازمانی فرمانده تانک به شهر سر پل ذهاب اعزام شد، بعد از اتمام خدمت سربازی در یک شرکت تأسیسات فنی کارش را آغاز نمود . سال 1354 فعالیت های سیاسی خود را گسترش داد و در بهار همان سال به بهانه مأموریت شغلی به عنوان کارگر برق به خرم آباد رفت ،اما مأمورین در این شهر متوجه فعالیت های او شده و او را در پانزدهم شهریور ماه هنگام تکثیر اعلامیه دستگیر نمودند.50 روز شکنجه در زندان مخوف فلک الافلاک، احمد را ضعیف و رنجور نمود ،اما از پای ننشست .در پائیز سال 1357 در پی اوج گیری اعتراضات مردمی آزاد شد و مسئولیت تظاهرات و اعتراضات محله های جنوب شهر تهران را پذیرفت، بعد از پیروزی انقلاب به همراه دیگر سربازان امام در برپائی کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران نقش عمده ای ایفا کرد.با آغاز غائله کردستان به آن جا رفت و ابتدا شهر بوکان را از حضور ضد انقلاب خالی نمود، سپس شهرهای مهاباد، سقز، بانه و مرزهای غربی ایران را پاکسازی نمود.مردم در این زمان او را اسد کردستان و یل کردستان می نامیدند. با آزادسازی سنندج و مریوان، احمد یکه تاز ارتفاعات کردستان گشت. او بعد از انجام عملیات غرورآفرین محمد رسول الله (ص) و بازگشت از سفر حج ،تیپ 27 محمدرسول الله را تشکیل داد و در سوم خرداد ماه سال 1361 ،ساعت 11 صبح به همراه افراد تحت امرش قدم به خاک خونین خرمشهر نهاد. عملیات پیروزی فتح المبین و بیت المقدس از دیگر افتخارات حاج احمد متوسلیان در طول سال های دفاع مقدس بود. او در همین زمان در سن 29 سالگی همراه دوستانش به لبنان رفت، در روز چهاردم تیرماه سال 1361 به همراه سه تن از همرزمانش به سمت بیروت حرکت کرد ولی در هنگام ورود به شهر در مقابل ایست بازرسی توسط مزدوران حزب فالانژ علی رغم مصونیت دیپلماتیک دستگیر شدند. دیگر هیچ کس آن قامت رشید و آن چهره پر صلابت جبهه ها را ندید.
منبع سایت صبح

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۶ ۱ ۰ ۲۳۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۶ ۱ ۰ ۲۳۰


از آدم های سیاسی کشور زیاد انتقاد می کرد. می گفت «...فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده.» بهش می گفتم «...تو که هیچ کی نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟» می گفت «...فقط آقا. هر چی آقا بگه.» گاهی وقت ها که خیلی کار بهش فشار می آورد می گفت «...آرزوی من اینه سرم رو بذارم روی سینه ی آقا و درد دل هایی رو که نمی تونم به کسی بگم، بهش بگم.»
یادگاران، جلد 22 کتاب شهید مصطفی احمدی روشن ، ص 99

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۲ ۱ ۳۰۵

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۲ ۱ ۳۰۵


دوستان سلام علیکم

بعضی از وبلاگ ها به کپی برداری مطالبشان حساس هستند از این بابت خواستم بگویم که مطالب این وبلاگ هر چند کم و متوسط هستند اما برای استفاده شما قرار داده می شوند

ما پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما هستیم

ما را با پیشنهادات و انتقادات خود یاری کنید


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۵۶

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۵۶


لبخندهای جبهه

افتادم و مرد

تند تند و خیلی جدی با بچه‌ها روبوسی می‌کرد و می‌گفت: «حلالمان کنید یک‌وقت دیدید من افتادم و صدام مرد».


فرهنگ جبهه، شوخ طبعی‌ها، ج۱ ص۶۲


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۲۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۲۱


ما به خود می‌بالیم که پروانه‌وار بر گرد شمع ولایت فقیه بگردیم و بسوزیم و بدان سوختن می‌نازیم که حیات ما در سوختن ماست بر محور شمع هدایت ولایت فقیه. شهید محمود احمدی

منبع: سایت نوید شاهد


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۱ ۳۰۱

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۱ ۳۰۱


✍دست نوشته #شهید شهریاری 


🌷«الهی و ربی من لی غیرک


#خدایا خودت می‌دانی که غیر از تو کسی را ندارم و کسی نیست به جز تو که از درون و برون من آگاه باشد، لذا فقط از تو می‌خواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت می‌باشد.»



🔹کانال رسمی شهید امیر سیاوشی


@shahid_amirsiavoshi


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۲۵

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۲۵


نمنمم


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۴۲

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۲۴۲


مهدی بیست ساله، دست خالی، توی خط خرمشهر، گیر داده به سرهنگِ فرمانده که «چرا هیچ کاری نمی کنین؟ یه اسلحه به من بدید برم حساب این عراقیها رو برسم. »سرهنگ دست می گذارد روی شانه ی مهدی و می گوید:«صبر کن آقا جون. نوبت شما هم می رسه. » مهدی می گوید:«پس کی؟ عراقی ها دارن می رن طرف آبادان. » سرهنگ لب خندی می زند و می دود سراغ بی سیم. گلوله های فسفری که بالای سر عراقی ها می ترکد، فکر می کنند ایران شیمیایی زده. از تانک هایشان می پرند پایین و پا می گذارند به فرار. 

 – حالا اگه می خوای، برو یه اسلحه بردار و حسابشونو برس. وقتی فرمانده شد، تاکتیک جنگی آن قدر برایش مهم بود که آموزش لشکر 17، بین همه ی لشکرها زبان زد شده بود. 


یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 7


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۱ ۳۱۰

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۱ ۳۱۰


تتت


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۱۱۲۴

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۰ ۰ ۱۱۲۴


#پیامک_مهدوی




من به آمار زمین مشکوکم

اگر این سطح پر از آدمهاست، پس چرا یوسف زهرا تنهاست؟


بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۱ ۰ ۲۶۳

بهار دخت ۹۶-۱۲-۰۵ ۱ ۰ ۲۶۳


۱ ۲ ۳ ۴ ۵